یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم


مرده ام، دارم خوراک جانورها می شوم

بی خیال از رنج فریادم تردد می کنند


باعث لبخند تلخ رهگذرها می شوم

با زبان لال خود حس میکنم این روزها


هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم

هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این


این که دارم مثل مفقود الاثرها می شوم

عاقبت یک روز با طرز عجیب و تازه ای


می کشم خود را و سر فصل خبرها می شوم!